غیب ا
جملاتی از کاربرد کلمه غیب ا
نیست دستوری کزین من بگذرم پردههای غیب این برهم درم
چون شعیب از عالم غیب این شنید از دل پردرد آهی بر کشید
آمدش از پرده ی غیب این ندا مرحبا ای بنده ی ما مرحبا
دوش در خواب زد منادی غیب این نداکش جز او منادی نیست
بعد ازین میده ولی از کس مخواه ما بدادیمت ز غیب این دستگاه
چرا کان دم که شیرین برد هوشش رسید از عالم غیب این به گوشش
چه عجب گر به گوش جان همه آید از سر غیب این کلمه
آید از غیب این ندا هر دم بروح خاکیان سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا
پس عیان بودی نه غیب ای شاه این نقش دین و کفر بودی بر جبین
مدت عمرش بخواهد ماند تا دور زمان با قضا از غیب این معنی برابر میشود