غوطه زدن

معنی کلمه غوطه زدن در لغت نامه دهخدا

غوطه زدن. [ طَ / طِ زَ دَ ] ( مص مرکب ) فروشدن در آب. سر به آب فروبردن. فرورفتن در آب. غوطه خوردن. غوته خوردن. غوطه ور شدن. رجوع به غوطه و غوته شود :
غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین.سعدی ( از آنندراج ).بخون دل زده ام غوطه تا به گردن و خلق
گمان برند که دارم زه گریبان سرخ.طالب آملی ( از آنندراج ).چشم پرآبله ما به گهر پیوسته ست
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت.صائب تبریزی ( از آنندراج ).شهدوصالش چو بود در نظر
غوطه زند تلخی جان در شکر.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در
گناه بخت من است این گناه دریا نیست.؟

معنی کلمه غوطه زدن در فرهنگ فارسی

۱ - فرو رفتن در آب غوطه زدن سر به آب فرو بردن انغماس . ۲ - غرق شدن .

جملاتی از کاربرد کلمه غوطه زدن

بادام تلخ چاشنی عیش دیده است درکام زهر غوطه زدن لذت دل است
به خاک غوطه زدن ناوک هوایی را اشاره ای است که سر در هوا نباید داشت
طالب در به وقت غوطه زدن می رود کف گشاده بسته دهن
خزان بیجگران نوبهار مردان است به تیغ غوطه زدن سبزه زار مردان است
ز جرم ماه کند محو تیرگی آسان در آن تواند اگر همچو عکس غوطه زدن
تا دیده ایم جوهر شمشیر موج آب داریم ذوق غوطه زدن در کنار خویش
همه به وهم فرو رفته‌اند و آبی نیست مگو که غوطه زدن در سراب دشوار است