معنی کلمه غوطه زدن در لغت نامه دهخدا
غوطه در خون خود از فرق زند تا به قدم
به شهید تو نزیبد کفنی بهتر ازین.سعدی ( از آنندراج ).بخون دل زده ام غوطه تا به گردن و خلق
گمان برند که دارم زه گریبان سرخ.طالب آملی ( از آنندراج ).چشم پرآبله ما به گهر پیوسته ست
غوطه در گنج زد آن کس که پی ما برداشت.صائب تبریزی ( از آنندراج ).شهدوصالش چو بود در نظر
غوطه زند تلخی جان در شکر.میرزا طاهر وحید ( از آنندراج ).شدم به دریا غوطه زدم ندیدم در
گناه بخت من است این گناه دریا نیست.؟