غورباغه
معنی کلمه غورباغه در فرهنگ عمید
معنی کلمه غورباغه در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه غورباغه
ديدم غورباغه به خشكى رسيد و عقرب از پشت او به خشكى آمد. من دنبالش مى رفتم ، تابه زير درختى رسيدم ، مردى را ديدم كه در زير سايه درخت خفته بود و مارى سياه قصداو كرده بود كه او را نيش بزند، كه ناگاه عقرب بيامد و نيشى بر پشت مار زد و او راهلاك كرد.
4 - مست حق شناس شد (ذوالنون مصرى ) گويد: وقتى از شهر مصر بيرون آمدم تا ساعتى در صحرا سيرىكنم . بر كنار رود نيل راه مى رفتم و به آب نگاه مى كردم . ناگاه عقربى ديدم كه باسرعت مى آمد. گفتم : به كجا خواهد رفت ؟ چون به لب آب رسيد غورباغه اى بر لب آبآمده بود و آن عقرب بر پشت او نشست و غورباغه شناكنان حركت كرد. گفتم : حتما سرىدر اين قضيه است ، خود را بر آب زدم و بهتعجيل از آب گذشتم و به كنار آب آمدم .
پس عقرب آمد به لب آب ، بر پشت غورباغه نشست و از اين طرف به آن طرف آب رفت .
(ذوالنون مصرى ) گويد: وقتى از شهر مصر بيرون آمدم تا ساعتى در صحرا سيرىكنم . بر كنار رود نيل راه مى رفتم و به آب نگاه مى كردم . ناگاه عقربى ديدم كه باسرعت مى آمد. گفتم : به كجا خواهد رفت ؟ چون به لب آب رسيد غورباغه اى بر لب آبآمده بود و آن عقرب بر پشت او نشست و غورباغه شناكنان حركت كرد. گفتم : حتما سرىدر اين قضيه است ، خود را بر آب زدم و بهتعجيل از آب گذشتم و به كنار آب آمدم .
گفتم : از اين حرفها نزن ، نگاه به اين مار كن . چون مار را ديد دست بر سر خود زد وگفت چه اتفاقى افتاده است ؟ تمام قضيه عقرب و غورباغه و مار رانقل كردم چون اين لطف حق را درباره خودش بشنيد و ديد: