غنود

معنی کلمه غنود در لغت نامه دهخدا

غنود. [ غ ُ ] ( مص مرخم ، اِمص ) خفتن. ( فرهنگ اوبهی ). آرمیدن و آسودن. استراحت و آسایش. وَسَن. رجوع به فرهنگ اسدی و غنودن شود.

جملاتی از کاربرد کلمه غنود

داور عادل که فتنه گفت ز عدلش تا به ابدگر غنود می چه غمستی
به بستر سپس با دلی پر هراس غنود آن ستمگر چو گاو خراس
نکهت چون رنگ خوش غنودی گر جلوه دهش صبا نبودی
راحت این بزم بر ترک طمع موقوف بود دستها بر هم نهادیم از طلب‌ ، مژگان غنود
زندگی را چون شرر سامان بیداری‌کجاست آنقدر چشمی که می‌باید غنود آورده است
غنود دیدهٔ بلبل ز باد شهریور ز شهریار چرا چشم من شبی نغنود؟
بخت غنود و به درد دل نغنودم گر به فراقت غنودمی چه غمستی
تاريخ سياه قرن اول هجرى نشان مى دهد كه اين مكتب تالااقل سال 80 هجرى يكه تاز ميدان بود و رژيم اموى در سايه آن مى غنود.
در برم یکشب ز رخ برقع گشود کافرم گردیده بی یادش غنود
نفس برید و دل از مهر همنفس نبرید غنود بخت و دمی یار در برم نغنود
به شب از داغ هجر تو نمیدانم غنود ای‌جان که‌ درد و داغ هجران‌ تو خواب از من ربود ای‌ جان