غنج و دلال
جملاتی از کاربرد کلمه غنج و دلال
لطف تو با عروس جهان یک کرشمه کرد زان یک کرشمه این همه غنج و دلال یافت
روی آورده بصد مکر و فریب گفتگو کرده بصد غنج و دلال
آه از آن شکل و شمایل آه آه دل ببرد از ما بدان غنج و دلال
چون نوبهار عمر ندارد بقا بسی با گل بگو که این همه غنج و دلال چیست
گفت با من، یار من دی، لیک با غنج و دلال عشق را گر، جان آگه قلب هشیاریت هست
چون حسن خود بدید در آئینه شد چنین آشفته کرشمه و غنج و دلال خویش
بلبل بی صبر و دل شد خاک در راه نیاز همچنان گل بر سر غنج و دلال انگیختن
گهی غنج و دلال آرد، گهی رنج و ملال آرد گهی خونم حلال آرد چو باوی گفتگو دارم
و اى مـدعى زهد و اخلاص ، اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار كرامت او زهد از مشتهياتدنـيـا مـى كـنـى ، چـه شـده اسـت كـه از مـدح و ثـنـاى مـردم ، كـه فـلاناهـل صـلاح و سـداد اسـت ، ايـن قـدر خـوشـحـال مـى شـوى و دردل غنج و دلال مى كنى ، و براى همنشينى با اهل دنيا و زخارف آن جان مى دهى ، و از فقرا ومـسـاكـيـن فـرار مى كنى ؟ پس ، بدان كه اين زهد و اخلاص حقيقى نيست . زهد از دنيا براىدنـيـاسـت ، و قـلبـت خـالص از بـراى حـق نـيـسـت ، و در دعـواى خود كاذبى و از دورويان ومنافقانى .
گـفـت : بـلى تـفاوت از زمين تا آسمان است تو نمى دانى سوارى پالكى چه كيفى دارد وهـمـين قدر مى توانم بگويم خيلى خوشمزه است ، اما از زمزه هاى نه گانه كدام مزه را داردنـمـى تـوانـم بـيـان كـنـم ، يـعـنـى به بيان در نمى آيد. يدرك و لا يوصف نظير ملاحت وفصاحت و جمال و غنج و دلال .
چو دل به عشوه شاهد کشد تو را جامی مکش ملال ز غنج و دلال دلاله
با حریفان، در قمار دلبری، غنج و دلال نسیه میآری و من نقد روان آوردهام