غم کشیدن

معنی کلمه غم کشیدن در لغت نامه دهخدا

غم کشیدن. [ غ َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) کشیدن غم و اندوه. تحمل غم. رجوع به غم شود :
به یک مرد از ایشان ز ما سیصد است
بدین رزمگه غم کشیدن بد است.فردوسی.از دولت و سعادت او شادمان نشد
هر دل که از نحوست ایام غم کشید.امیرمعزی ( از آنندراج ).زین غم چو نمیتوان بریدن
تن دردادم به غم کشیدن.نظامی.برنجد نازنین از غم کشیدن
نسازد نازکان را غم چشیدن.نظامی.مانده نشدی ز غم کشیدن
وز طعنه دشمنان شنیدن.نظامی.

معنی کلمه غم کشیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) کشیدن غم و اندوه تحمل غم .

جملاتی از کاربرد کلمه غم کشیدن

کار من بار غم کشیدن اوست به من و کار و بار من نگرید
چون در فراق خویشم زار و ضعیف کردی گر بار غم کشیدن نتوانم، از که باشد؟
برنجد نازنین از غم کشیدن نسازد نازکان را غم چشیدن
زین غم چو نمی‌توان بریدن تن در دادم به غم کشیدن
بهر مرد ازیشان ز ما سیصدست درین رزمگه غم کشیدن بدست
کجا شیرین و زهر غم چشیدن کجا شیرین و بار غم کشیدن
پیغمبریم و ملت ما غم کشیدن است معراج ما به عرش کدورت رسیدن است
کنون باید از غم کشیدن خروش کنون باید آمد چو دریا به جوش
مانده نشدی ز غم کشیدن‌؟ وز طعنهٔ دشمنان شنیدن‌؟