غم و غصه

معنی کلمه غم و غصه در لغت نامه دهخدا

غم و غصه. [ غ َ م ُ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندوه و ملالت. حزن. رجوع به غم و به غصه شود.

جملاتی از کاربرد کلمه غم و غصه

اى نامردهائى كه آثار مردانگى در شما نيست ، اى كسانى كه درعقل مانند اطفال و زنهاى در حجله هستيد، دوست داشتم كه شما را نمى ديدم و شما را نمىشناختم ، همان شناختى كه بخدا سوگند پشيمانى و اندوه بهدنبال داشت ، خدا شما را بكشد كه دل مرا چركين كرديد و سينه ام را از خشم آكنديد و در هرنفس پى در پى به من غم و غصه خورانديد. (340)
- روايت نهم درباره برطرف شدن غم و غصه يعقوب عليه السلام است ؛ وقتى كار بر اودشوار شد، به درگاه الهى عرض كرد: خدايا! به من رحم كن ، چشمانم از دست رفت و نورندارد. آنگاه خداوند به او وحى كرد كه بگو خدايا به حق محمد و على و فاطمه و حسن وحسين ، از تو مسئلت دارم كه چشمم و نور چشمم را به من بازگردانى . به محض اينكه نامحسين عليه السلام را به زبان آورد، بشارت دهنده آمد و (با بشارت به يوسف ) يعقوببينايى اش را بازيافت .
سرشک و آه و غم و غصه درد و رنج و تعب ز دوست این همه دولت برایگان دارم
باز حجة الاسلام والمسلمين خسروشاهى مى گويد: ((آيت الله بهجت مى فرمودند: اگر آنمقدارى كه بشر به جسمش اهميت مى دهد به روحش اهميّت مى داد، ديگر هيچ غم و غصه اىنداشت . متاءسفانه بشر هر چيزى را كه براى جسمش مفيد است تهيه مى كند و دنبالش مىرود.
سپس فرمود: شمشير زبير را به من بده ، شمشير را در دست گرفت ، آنرا حركتى داد وفرمود: اين شمشيرى است كه مدتها با آن غم و غصه از رخساررسول الله صلى الله عليه و آله زدوده بود.
وقتى لبابه با او ديدار كرده بود چيزى از كشتن على عليه السّلام و آنچه كه قطامقصد آن را داشت به وى نگفته بود. فقط به او گفته بود ((من مى دانستم كه تو بهكوفه آمدى و مى دانستم كه تو زنان زيبارو را دوست مى دارى ، من زن ماهروئى را سراغدارم كه قشنگ تر از او در عراق نيست .)) اكنون او مى ديد كه لبابه راست گفته و زنىبه آن زيبايى نه فقط در عراق بلكه در دنيا يافت نمى شود. راستى جاى بس شگفتاست كه مردى تصميم دارد تا چند روز ديگر اميرالمؤ منين عليه السّلام را بكشد بايدنگران و مضطرب باشد در حالى كه در فكر خوشگذرانى است . وقتى ابن ملجم سخنانقطام را شنيد و گريه او را ديد گفت : چه چيزى خانم را غمگين و ناراحت كرده ، آيا من مىتوانم غم و اندوه او را برطرف كنم ؟ لبابه گفت : بر تو پوشيده نيست كه رنج ومصيبت سنگينى در جنگ نهروان بر او وارد شده ، پدر و برادرش در اين جنگ كشته شده اند(خداوند آنها را رحمت كند) از اين جهت قطام در فراق آنها آرام و قرار ندارد و تا الا ن همبراى اين دو عزيز مى گريد، ولى من مى خواهم با شوهر لايقى كه برايش پيدا مى كنماين غم و غصه را از او دور كنم .
3 - ديدگاه جمعى آن است كه اين دوره ، جستن از زندان و رها شدن از زنجير ماديات و فراركردن از قفس تن و فارغ شدن از غم و غصه و درد و رنج است .
رفتی وز رفتن تو گردید درد و غم و غصه مایل ما
1 - تفرج هم و غم ، اندوهها از دلت برطرف مى شود، تفرج پيدا مى كنى . انسان تاوقتى كه در محيط است . با سوابقى كه در زندگى دارد، خاطرات هميشه براى او يادآورغم و اندوه و غصه و گرفتاريهاست . مسافرت كردن و از دروازه شهر بيرون رفتن ، بهطور طبيعى همان است و غم و غصه ها در شهر ماندن همان . پس اولين فايده اش اين است كهاز هم و غم ها نجات پيدا مى كنيد؛ لااقل روح انسان كه زير سنگينى غم و غصه هالگدمال مى شود، براى مدتى آزاد مى گردد.
تا چند دلم خسته و بیمار بماند دایم به غم و غصه گرفتار بماند
چو بشنید دختر به دل شاد شد ز بند غم و غصه آزاد شد
و حضرتش بعد از شهادت زيد (عليه السلام ) چنان غم و غصه فراوان او را فرا گرفتهبود، كه هرگاه به ياد كوفه و زيد (عليه السلام ) مى افتاد بى اختيار اشك از چشمانمقدسش سرازير مى شد، و با جملات جانسوز و تكان دهنده تواءم باتجليل و احترام عميق نسبت به عموى شهيدش زيد (عليه السلام ) و ياران فداكار وىاحساسات مردم را تحريك مى نمود.
خدايا! به تو پناه مى بريم از اين كارهاى بزرگ كه دلها را جريحه دار كرده و از اينمصيبت هاى عظيم كه غم و غصه ها را به صورت فرياد ازدل برمى آورد و اين گرفتارى كه همه گرفتاريها را كوچك و ناچيز مى نمايد و از اينپيشامدها كه كانون تقوى را متفرّق مى سازد و از تيرهايى كه خون رسالت را بر زمينريخت و دستهايى كه خاندان جلالت را به اسارت برد و مصيبتى كه بزرگان راسرافكنده نمود و فتنه و بلايى كه جانهاى بهترين خانواده را از پيكرشان برگرفت وسرزنشى كه دست شيرمردان را بست و رخداد دلخراشى كهجبرئيل را هم به ماتم نشاند و واقعه جانسوزى كه در پيشگاه پروردگار عظمت داشت .
که چه‌سان ترهات می‌گفتند از غم و غصه شب نمی‌خفتند
شاها منم که درد و غم و غصه متصل آیندم از قفا چو سپاه از پی علم
غم و غصه تن و جانم گرفته فراق یار دامانم گرفته
به غم و غصه مبتلا گردند صید سرپنجهٔ بلا گردند
غم و غصه فراقت بکشم چنان که دانم اگرم چو بخت روزی به کنار خواهی آمد
خس و خاشاک غم و غصه چه سنجد چون ما مست و بی‌خود شده با آتش و آه آمده‌ایم