غلى

معنی کلمه غلى در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَلْیِ: جوشیدن
تکرار در قرآن: ۲(بار)
و غلیان: جوشیدن «غَلَی القِدْرُ غَلْیاً وَ غَلَیاناً» یعنی دیگ جوشید و بالا آمد. درخت زقوم خوراک گناهکار است مثل روغن جوشان یا فلز مذاب در شکم‏ ها می‏جوشد همچون جوشیدن آب جوشان (نعوذ باللَّه منه). این لفظ در قرآن فقط دوبار آمده است. در نهج البلاغه خطبه 154 درباره عایشه فرموده: «وَضِعْنٌ غَلا فی صَدْرِها کَمِرْجَلِ الْقَیْنِ» کینه‏ای در سینه‏ اش مثل دیک آهنگر جوشید.

جملاتی از کاربرد کلمه غلى

عبدالملك در سال 75 به حج رفت . و در حالى كه لبيك مى گفت به مكه در آمد و لبيكگويان وارد مسجد گرديد و در چهار روز خطبه خواند. هر روز خطبه اى ، و در يكى ازروزها ضمن خطبه اش چنين گفت : و من هر چيز را از شماتحمل مى كنم جز بر افراشتن پرچمى را و همان غلى كه آن را به گردن عمر و انداختم ،نزد من است و به خدا سوگند ياد مى كنم كه آن را به گردن كسى نمى اندازم كه جز باسختى و فشار در آورم .(127)
عبدالملك توجهى به قسم او نكرد و غلى از نقره در آورد و به گردن عمرو انداخت .
173- رجوع شود به : الرد على الجهميه و الزنادقه ؛ تاليف احمد بنحنبل (م : 241 ه ) چاپ قاهره و الرد غلى الجهميه ، تاليف عثمان بن سعيد دارمى (م : 280 ه) چاپ لندن سال 1960 م ؛ و جهم بن صفوان ، تاليف حامد العلى چاپ بغداد 1965 م .كتاب اخير اثرى است جامع در احوال جهم .
508- متوكل عباسى به خاطر همين حساسيت نسبت به وكلاى امام هادى عليه السلام ،ايوب بن نوح ، - وكيل ناحيه كوفه - را تحت تعقيب قرار داد (تاريخ سياسى غيبت امامدوازدهم عليه السلام ، ص ‍ 81). ئ غلى بن جعفر همانى را محبوس نمود و تصميم بهقتل وى گرفت و در پاسخ وساطت وزيرش ‍ - عبيدالله بن يحيى بن خاقان - گفت :((خودت را براى وساطت نسبت به او و اموالش به زحمت مينداز، چرا كه عمويش مرا خبر دادهكه او، رافضى و وكيل على بن محمد است ))(رجال ، كشى ، ص ‍ 607، ح 1129، و ح1130، بحارالانوار، ج 50، ص 183)، متوكل همچنين ، سروكيل مناطق بغداد، مدائن و قراى سواد يعنى ابوعلى بن راشد را به شهادت رساند، وبرخى ديگر مانند عيسى بن جعفر بن عاصم را با ضربت عمودى بر سرش كشت ، و ابنبند را ابتدا 300 تازيانه زد، سپس در دجله انداخت .(رجال ، كشى ، ص 603، ج 1122).
در تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام آورده (شده ) است كه خباب بن الاءرت رامشركان در مكه مقيد كرده بودند. قيدى بر پاى و غلى (844) بر گردن . به حضرتحق بناليد و محمد و على و آل ايشان را شفيع آورد. پادشاه عالم بهكمال قدرت خود آن قيد را اسبى گرداند، در زير ران وى ، وغل را شمشيرى حمايل كرده . وى تيغ بر كشيد و گفت : بنگريد كه حق تعالى براى محمدو آل او چه آيت ظاهر گردانيد. هر كه پيش من آيد، وى را بدين تيغ پاره پاره كنم . كسىپيش وى نرفت . وى نيز هجرت كرد(845)
17 - الدرر المنيه فى الرد غلى الوهابيه ، تاليف ، سيد احمد دحلان شافعى .