غاضری

غاضری . [ ض ِ ] (اِخ ) یکی از بطالان معروف و در اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم ).
انگلیسی: call
عربی: استدعاء، دعوة، نداء، طلب، صيحة، زيارة، ضرورة، سحب، عيادة زيارة، صوت الطائر، أيقظ، مخابرة تليفونية، دعوة إلى شئ ما، محاكاة لصوت، أداة لمحاكاة الصوت، مكالمة، دعا، تطلب، نادى، استدعى، صاح، صرخ، اقتضى، تلفن، عرج، إجتذب الطريدة، استرد، استرجع، استنجد، سأل، لقب

معنی کلمه غاضری در لغت نامه دهخدا

غاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) یکی از بطالان معروف و در اخبار او کتابی کرده اند. ( ابن الندیم ).
غاضری. [ ض ِ ] ( اِخ )عبداﷲبن معاویه غاضری. صحابی است. ( منتهی الارب ).
غاضری. [ ض ِ ] ( اِخ ) نام یکی از دیوانگان. صاحب عقدالفریددر باب مجانین گوید: ابوحاتم از اصمعی و او از نافعروایت کرده که گفته است : غاضری یکی از بی خردترین مردم بود، نافع را گفتند از حمق و بی خردی او چه دیده ای ؟ ساکت ماند و جوابی نداد و چون پیاپی هم از او جواب خواستند گفت : غاضری یکبار به من گفت : دریا را که گود کرده است و خاکی که از آن بیرون آورده اند کجاست ، وآیا امیر می تواند مانند این دریا را در سه روز گود کند؟ ( عقدالفرید جزء چ محمد سعیدالعریان 7 ص 169 ).

جملاتی از کاربرد کلمه غاضری

بود غاضریات این سرزمین کز آن باره ی شاه شد سهمگین