عیالم

معنی کلمه عیالم در لغت نامه دهخدا

عیالم. [ ع َ ل ِ ] ( ع اِ ) ج ِ عَیلم. رجوع به عیلم شود.

معنی کلمه عیالم در فرهنگ فارسی

جمع علیم

جملاتی از کاربرد کلمه عیالم

چو گردد دم دیگر ای جبرئیل عیالم در این دشت خوار و ذلیل
زیان گوئی ندارد این فعالم منم درویش و کامل نی عیالم
این فغان کودکان، آن ناله اهل و عیالم
راستی، منکه ملک و مالم نیست؛ طاقت خجلت عیالم نیست
آن یکی گفتا عیالم را ز غم بوده است قوت وان دگر گفتا جگر بوده است طفلم را کباب
نقل است که گفت: مردی در راه پیشم آمد. گفت: کجا می‌روی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درم. گفت: بیا به من ده که صاحب عیالم و هفت بار گرد من در گرد که حج تو این است. گفت: چنان کردم و بازگشتم.
گفت هستند آن عیالم منتظر بهر فرزندان تو ای اهل بر
یک ذرّه نیارند بجا حقّ نمک را این قوم فرومایه که هستند عیالم
به تبریز هم پای‌بند عیالم از آن پای بند بلا می‌گریزم
چون من ز حقایق سخن گشایم سقراط و فلاطون سزد عیالم