عکوس

معنی کلمه عکوس در لغت نامه دهخدا

عکوس. [ ع ُ ]( ع اِ ) ج ِ عَکس. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عکس شود.

جملاتی از کاربرد کلمه عکوس

کل ما فی الکون وهم او خیال او عکوس فی مرایا او ظلال
گفت ایگروه همین منم آن نور حق کزو تابیده بر مراسنججل صبح ازل عکوس
جام گیتی نماست عارض دوست که نماید ازو عکوس جهان
اولا گشت ز تکرار عکوس مرتبه مرتبه ارواح نفوس