عکس کردن. [ ع َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گردانیدن. باژگونه کردن. قلب کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || منعکس شدن : بیهوش افتاد و اصلاً و قطعا زو نفس برنمی آمد... صفت او درآن ضعیفه عکس کرد و بیهوش افتاد... حالتی شگرف در حاضران پیدا شده بود، آن صفت در من عکس کرده و به همان صفت به قصر عارفان رفتم. ( انیس الطالبین ص 180 ).
معنی کلمه عکس کردن در فرهنگ فارسی
گردانیدن باژگونه کردن قلب کردن
جملاتی از کاربرد کلمه عکس کردن
میتوان با بر عکس کردن قالب مواد مذابی که در آن وجود دارد را خالی کرد و قطعه را تو خالی کرد.