عنک

معنی کلمه عنک در لغت نامه دهخدا

عنک. [ ع َ ] ( اِ ) خری که پیشاپیش گله رود. ( ناظم الاطباء ).
عنک. [ ع ِ ] ( اِ ) آسیای عصاری. || ستون خانه. || ستون آسیای عصاری. ( ناظم الاطباء ).
عنک. [ ع َ ] ( ع مص ) بسته گردیدن و بلند شدن ریگ ، چندان که راه بر وی نماند. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). گرد آمدن و مرتفع گشتن ریگ ، بطوری که راهی در آن نماند. ( از اقرب الموارد ). || ناسازواری نمودن و نافرمانی کردن زن با شوی. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ناشزه و عاصی گشتن زن.( از اقرب الموارد ). || فروخفتن و سطبر گردیدن شیر. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). غلیظ شدن شیر و لبن. ( از اقرب الموارد ). || در ریگ فسرده غیژیدن شتر، پس بیرون آمدن ازآن دشوار گردیدن بر وی. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).در ریگ درآمدن شتر و دشوار گردیدن بیرون آمدن بر وی. ( از ناظم الاطباء ). || در جهان رفتن. ( ازمنتهی الارب ) ( آنندراج ). در ارض و زمین رفتن. ( از اقرب الموارد ). || حمله نمودن و بازگشتن اسب. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || سخت سرخ گردیدن ریگ وخون. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). سخت شدن سرخی خون. ( از ناظم الاطباء ). || بند نمودن در را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بستن در. ( از اقرب الموارد ). عُنوک. رجوع به عنوک شود.
عنک. [ ع ِ / ع َ / ع ُ ] ( ع اِ ) اصل و بن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || از اول تا ثلث از شب ، یا پاره ای از شب که سخت تاریک باشد، یا ثلث آخر شب. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || بزرگ و معظم هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ): جأنا من السمک بعنک ؛ مقداری بسیار از ماهی برای ما آورد. ( از اقرب الموارد ). || در. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). باب. ( اقرب الموارد ).
عنک. [ع َ ن َ ] ( ع اِ ) اصل و بن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): عنک ٌ قوی ؛ اصل و بنی قوی. ( از اقرب الموارد ). عِنک. رجوع به عنک شود.
عنک. [ ع َ ن َ ] ( اِ ) زردآلوی خرد با هسته تلخ. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
عنک. [ ع ُ ن َ ] ( اِخ ) دهی است به بحرین. و آن علم مرتجل است. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).

معنی کلمه عنک در فرهنگ فارسی

مرکب از عن ( حرف جر ) ک ( ضمیر متصل برای مفرد مخاطب ) از تو

معنی کلمه عنک در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَنکَ: از تو
معنی أَنَّکَ: که تو
معنی أَنقَضَ: شکست (انقاض ظهر در عبارت "ﭐلَّذِی أَنقَضَ ظَهْرَکَ "به معنای شکستن پشت کسی است به نحوی که صدای شکستن به گوش برسد، آنطور که از تخت و کرسی و امثال آن وقتی کسی روی آن مینشیند ، و یا چیز سنگینی روی آن میگذارند صدا برمیخیزد ، و کنایه است از سنگینی باری که...
معنی وِزْرَکَ: بار سنگینت ( وضع وزر در عبارت "وَوَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکَ "به معنای از بین بردن سنگینی باری است، که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم احساسش میکرد."وَزَر" به پناهگاهی در کوه می گویند و به مناسبت سنگینی کوه به ثقل و بار "وزْر" می گویند و به همین جهت گنا...
معنی وَضَعْنَا: پایین نهادیم - فرو نهادیم ("وضع"یعنی نهادن و متضاد رفع که به معنی بلند کردن و برداشتن است. همانگونه که در عبارت "وَﭐلسَّمَاءَ رَفَعَهَا "در مورد آسمان کلمه ی رفع را به کار برده و در عبارت "وَﭐلْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ" از خلقت زمین تعبیر به وضع...
ریشه کلمه:
عن (۴۶۵ بار)ک (۱۴۷۸ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه عنک

لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ای لتفرّقوا عنک.
گفت: اخبرنا جبرئیل عنک. آن گه گفت ربّ العزّة: «صدقت و صدقوا».
گفت: الیک عنی، فان حبک قد شغلنی عنک.
شفائی و دائی و روحی و همّی لدیک و عنک و فی یبتغاک
همه چیزی بود جمیل از تو لکن الصبر عنک غیر جمیل
و لکنّی اصبّر عنک نفسی‌ مخافة ان اعدّ من الجناة
بدانک حقیقت کشف از حجاب بیرون آمدن چیزی است بر وجهی که صاحب کشف ادراک آن چیز کند که پیش از آن ادراک نکرده باشد. چنانک فرمود «فکشفنا عنک غطائک» یعنی حجاب از پیش نظر تور برداشتیم تامکشوف نظر تو گشت آنچ پیش از این نمیدیدی.
قیل لا یدفع عنک عذاب اللَّه. چرا بت پرستی که فردا عذاب اللَّه تعالی از تو بار نتواند داشت؟