عناش

معنی کلمه عناش در لغت نامه دهخدا

عناش. [ ع ِ ] ( ع مص ) دست بگردن یکدیگر شدن در جنگ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). معانشة. رجوع به معانشة شود. آویزان شدن. آویختن. || ( ص ) با دشمن پیکار و کارزار کننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).کسی که با خصم خود بجنگد، و از آن قبیل است «أسد عناش »، و آن توصیف با مصدر است. ( از اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه عناش

فغان بنده همان و غم عناش همین نه جای طعنه بماند نه حیلت محتال
چو راحت دلش اندر عنای جان منست چه من چه عنین گر درکشم عنان ز عناش
صعب‌تر عیب جهان سوی خرد چیست ؟ فناش پیش این عیب سلیم است بلاها و عناش
واکنون چون کار به آخر رسید سوی من آورد عنان عناش
رنج و عنای جهان کشیدم و اکنون نیز نتابد سوی عناش عنانم