عمل داری

معنی کلمه عمل داری در لغت نامه دهخدا

عمل داری. [ ع َ م َ ] ( حامص مرکب ) مأمور دیوان شدن. ( از ناظم الاطباء ). تکفل شغل دیوانی. امر تحصیل خراج : آمدن خواجه ابومنصور خوافی به عملداری سیستان. ( تاریخ سیستان ). آخر بواسطه عمل داری ، به خواجه نورالدین مشهور شده بود. ( مزارات کرمان ص 31 ).

معنی کلمه عمل داری در فرهنگ فارسی

مامور دیوان شدن تکفل شغل دیوانی

جملاتی از کاربرد کلمه عمل داری

چه برخیزد از این سودا کزو دایم شرر خیزد چه سود از این عمل داری کزو دایم ضرر خیزد
با این حال، نسخه‌هایی از فنوم ۲ دوهسته‌ای و سه‌هسته‌ای وجود دارند که برد سیلیکونی آن‌ها معیوب نشده اما یک یا دوهسته از آن‌ها غیر فعال شده‌است تا ای‌ام‌دی به هدف ارزان و کم خرج کردن خرید برسد . در نتیجه، با استفاده از برد ِ مادر و بایوس مناسب، می‌توان هسته‌های غیر فعال را باز کرد. اگر چه این عمل داری مختصری ریسک است، چرا که احتمال می‌رود هسته‌ها به علت عیب در برد ِ سیلیکونی معیوب شده باشند.
گر عمل داری درین علمی تو نیک ور عمل نبود ترا بگریز لیک