عصفوری

معنی کلمه عصفوری در لغت نامه دهخدا

عصفوری. [ ع ُ ] ( ص نسبی )منسوب به عصفور. رجوع به عصفور شود. || گنجشک فروش. || شتری است دوکوهان. ( منتهی الارب ): جمل عصفوری ؛ شتر دوکوهان. ( از اقرب الموارد ).
عصفوری. [ع ُ ] ( اِخ ) ابوالحسن بن شیبةبن صلت بن عصفور سدوسی عصفوری. از محدثان ساکن بغداد بود و از یزیدبن هارون و حسن بن موسی اشیب روایت کرده است. وی در ربیعالاول سال 272 هَ.ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).
عصفوری. [ ع ُ ] ( اِخ ) حسین بن محمدبن احمد شاخوری بحرینی. محدث و فقیه قرن دوازدهم هجری. رجوع به حسین عصفوری و الاعلام زرکلی و شهداء الفضیلة شود.
عصفوری. [ ع ُ ] ( اِخ ) یعقوب بن شیبةبن صلت عصفوری بصری ، مکنی به ابویوسف. محدث بود و حدیث را نزد یزیدبن هارون و عنان بن مسلم و ابونعیم آموخت. وی در ربیعالاول سال 262 هَ.ق. درگذشت. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

معنی کلمه عصفوری در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به عصفور .
یعقوب بن شیبه بن صلت عصفوری بصری مکنی به ابو یوسف محدث بود و حدیث را نزد یزید بن هارون و عنان بن مسلم و ابو نعیم آموخت وی در ربیع الاول سال ۲۶۲ قمری درگذشت

معنی کلمه عصفوری در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عصفوری (ابهام زدایی). عصفوری ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • احمد بن ابراهیم عصفوری، احمد بن ابراهیم (۱۰۸۴-۱۱۳۱ق/۱۶۷۳-۱۷۱۸م)، فقیه، متکلم، محقق و نویسنده از افراد سرشناس آل عصفور• احمد بن صالح عصفوری، احمد بن صالح (۱۰۷۵-۱۱۲۴ق/۱۶۶۴-۱۷۱۲م)، فقیه و نویسنده، از افراد سرشناس آل عصفور• حسین بن محمد عصفوری، حسین بن محمد، فقیه، محدث، متکلم و شاعر از افراد سرشناس آل عصفور• خلف بن احمد عصفوری، خلف بن احمد، عالم، نویسنده، فقیه و محدث و از افراد مشهور آل عصفور• خلف بن عبدعلی عصفوری، خلف بن عبدعلی، فقیه، محدث، متکلم، نویسنده و از عالمان اخباری• عبدعلی بن احمد عصفوری، عبدعلی بن احمد (د ۱۱۷۶ق/۱۷۶۳م)، عالم، فقیه و محدث و از افراد سرشناس آل عصفور• محمد بن احمد عصفوری، محمد بن احمد، عالم، فقیه و محدث از افراد مشهور خاندان آل عصفور• یوسف بن احمد عصفوری، یوسف بن احمد، فقیه، متکلم، رجال شناس، محدث، محقق و نویسنده از افراد سرشناس آل عصفور
...

جملاتی از کاربرد کلمه عصفوری

دلی و همتی مردانه باید عشقبازان را که نتوان کرد شهبازی به بال و پر عصفوری
لیک شاهین چو پنجه بگشاید نتواند گریخت عصفوری
هر که در زلف تو دلرا دید گفتا از تعجب آشیان عصفوری اندر چنگل شهباز دارد
هر طرف واگری عجز و غنا بال‌گشاست دهرجز محشرعنقایی و عصفوری نیست
گر شاه زمانه‌ای و گر دستوری گر باز جهان شکار و ور عصفوری
گر شاه زمانه ای وگر دستوری گر باز جهان شکار،اگر عصفوری
دلا هوای بلندست از جهان ما را ز شاهباز نیاید مزاج عصفوری
با تو مسکین که کم ز عصفوری چه کند فکر کن چه مغروری
گشاید نرگس از پیهی سیه پوش ز عصفوری برآرد لالهٔ گوش
چه تأثیر است اندر ساحت عشق که شاهین تاب عصفوری ندارد