جملاتی از کاربرد کلمه عشرتگه
ساغر عشرتگه میگیرد،که در بزم بهار همچو مینا شاخگل امروز خون درگردنست
پر مگو خواجه که عشرتگه ما روشن ازوست همه جا هست، ولی در همه دل نیست رهش
مردن درین سراچه فانی به کام دل تاریخ مولد تو به عشرتگه بقاست
در آن عشرتگه از هر چیز و هر کس نمی بایستش الا یوسف و بس
آراست یکی حجله، چو عشرتگه کاووس کآنجا چو گل تازه کشد مهد فرنگیس
دل را جز آن پریرو عشرتگهی نباشد آئینه جز جمالت باغ دگر ندارد
سر کویی بود عشرتگه ما یا گلستانی بهشت ماست در هر جا که باشد روی خندانی
ساغر گل را چو باد صبح در گرد آورد گلستان عشرتگه پیمانهنوشان میشود
رفتیم به خوابِ غم از افسانهٔ وحشی او را که به عشرتگه ما راهنما شد
هیچ مرغ اندر همه عالم نبود کاندر آن عشرتگه خرم نبود