طوء

معنی کلمه طوء در لغت نامه دهخدا

طوء. [ طَوْءْ ] ( ع مص ) رفتن. || دور رفتن. ( منتهی الارب ).

جملاتی از کاربرد کلمه طوء

چـنـديـن نـفـر از رفـقـا و دوسـتان نجفى ما از يكى از بزرگان علمى و مدرسين نجف اشرفنـقـل كـردنـد كـه او مـى گـفـت : مـن دربـاره مـرحـوم اسـتـاد العـلمـاء العـامـليـن و قـدوةاهـل الحـق و اليـقـيـن و السيد الاعظم و السند الافخم و طوء اسرار رب العالمين ، آقاى حاجمـيـرزا عـلى آقـا قـاضـى طـبـاطـبايى - رضوان الله عليه - و مطالبى كه از ايشان احيانانـقـل مى شد و احوالاتى كه به گوش ‍ مى رسيد در شك بودم . با خود مى گفتم : آيا اينمـطـالبـى كـه ايـنها دارند درست است يا نه ؟ اين شاگردانى كه تربيت مى كنند و داراىچـنـيـن و چـنـان از حـالات و مـلكـات و كـمـالاتـى مـى گـردنـد، راسـت اسـت يـاتخيل ؟ مدتها با خود در اين موضوع حديث نفس مى كردم و كسى هم از نيت من خبر نداشت تايك روز رفتم براى مسجد كوفه براى نماز و عبادت و به جا آوردن بعضى از اعمالى كهبراى آن مسجد وارد شده است .