طن

معنی کلمه طن در لغت نامه دهخدا

طن. [ طِن ن ] ( ع اِ ) خرمای تر سرخ نیک شیرین. ( منتهی الارب ). رطب سرخ بسیار شیرین. ( منتخب اللغات ) ( فهرست مخزن الادویه ).
طن. [ طُن ن ] ( ع اِ ) اندام. ج ، اطنان ، طِنان. ( منتهی الارب ). بدن انسان و غیر آن. ( منتخب اللغات ). || سربار که بالای دو عدل نهند. ( منتهی الارب ). سربار میان دو لنگ بار. ( منتخب اللغات ). || پشتواره نی و هیزم و مانند آن. ( منتهی الارب ). دسته نی. ( منتخب اللغات ).
طن. [ طَن ن ] ( ع مص ) به بانگ آوردن تشت و جز آن. ( منتهی الارب ). به بانگ آمدن تشت ( لازم است و متعدی ). ( منتهی الارب ). || آواز کردن مگس و طشت و گوش و جز آن. ( منتخب اللغات ). گوش بانگ کردن. ( زوزنی ).

معنی کلمه طن در فرهنگ فارسی

ببانگ آوردن تشت و جز آن ببانگ آمدن تشت .

جملاتی از کاربرد کلمه طن

پیش سلیمان چو مور تحفه‌ای آرم ملخ مجلس داود را نغمه طنین ذباب
نغمه به لب درشکن حزین که فکنده کلک تو در طاس آبنوس طنین را
ز طنین پشهٔ بی‌نفس خجل است بیدل هیچکس به کجایم و کی‌ام و چی‌ام که تو جز به ناله ندانی‌ام
گوش از طنین خرمکسانم صدا گرفت ایکاش بود منزل عنقامکان من
از نصرت فتح مطلع و مخلص طنان و بدیع و مقطع و مبدا
ای ز رشک جام جودت چشم دریا پر زاشک وی زصیت طاس عدلت گوشه گردون پر طنین
آن که از طنطنه اش طاس سپهر تا ابد پر ز طنین خواهد بود
من ببال کبریا در اوج وحدت می پرم بشنو آواز ملایک از طنین شهپرم
شنیدم ز طاس فلک این طنین که بیهوده تا کی بپویی چنین