معنی کلمه طن در لغت نامه دهخدا
طن. [ طُن ن ] ( ع اِ ) اندام. ج ، اطنان ، طِنان. ( منتهی الارب ). بدن انسان و غیر آن. ( منتخب اللغات ). || سربار که بالای دو عدل نهند. ( منتهی الارب ). سربار میان دو لنگ بار. ( منتخب اللغات ). || پشتواره نی و هیزم و مانند آن. ( منتهی الارب ). دسته نی. ( منتخب اللغات ).
طن. [ طَن ن ] ( ع مص ) به بانگ آوردن تشت و جز آن. ( منتهی الارب ). به بانگ آمدن تشت ( لازم است و متعدی ). ( منتهی الارب ). || آواز کردن مگس و طشت و گوش و جز آن. ( منتخب اللغات ). گوش بانگ کردن. ( زوزنی ).