طلخ

معنی کلمه طلخ در لغت نامه دهخدا

طلخ. [ طَ ] ( معرب ، ص ) تلخ. مر ( اصلش تلخ است ) : و ماده نزله بعضی گرم و رقیق باشد و بعضی سرد و غلیظ، اما رقیق بعضی تیز و سوزاننده و طلخ باشد و بعضی ترش... ( ذخیره خوارزمشاهی ).
طلخ. [ طَ ] ( ع اِ ) لای سیل آورد که در آن کفچلیزها باقی باشند و بدانجهت کسی بر شرب آب رودبار قادر نشود. ( منتهی الارب ).
طلخ. [ طَ ] ( ع مص ) آلودن به گل و لای سیاه. سیاه کردن. و منه الحدیث : کان فی جنازة فقال ایکم یأتی المدینة فلایدع فیها وثناً الا کسره و لا صورة الا طلخها؛ ای لطخها بالطین حتی یطمسها. || تباه ساختن کتاب را. ( منتهی الارب ). ضایع کردن نبشته. ( منتخب اللغات ). || آلودن پلیدی. خلیل گوید لطخ اعم است از طلخ. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه طلخ در فرهنگ فارسی

تلخ
آلودن بگل و لای سیاه سیاه کردن

جملاتی از کاربرد کلمه طلخ

باقی است شراب طلخ در جام هنوز تا خود بکجا رسد سرانجام هنوز
بر کنم من میخ این منحوس دام از پی کامی نباشم طلخ‌کام