صیدگه. [ ص َ / ص ِ گ َه ْ ] ( اِ مرکب )صیدگاه. شکارگاه. جای صید. مکان نخجیر : هیچ شه را بجهان صیدگهی بود چنین هیچ شه کرد چنین صید به آفاق اندر.فرخی.صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک لخلخه روحانیان بینی در او بعرالظبا.خاقانی.همه اسباب کار ساخت تمام تا که آید به صیدگه بهرام.نظامی.
معنی کلمه صید گه در فرهنگ فارسی
( اسم ) شکار گاه محل شکار نخجیر گاه . صید گاه
جملاتی از کاربرد کلمه صید گه
در صید گه عشق به فتراک ببندتد هر صید که در خون دل خود نطپیدست
زآن د رچو روم، عاشق زاری کم گیر؛ از صید گه خویش، شکاری کم گیر
چه دانم گفت آن شه را که اندر صید گه اورا کمینه صید کرگ وحشی و شیر ژیان باشد
اسیر صید گه او شوم که نخجیرش چو دست و تیغ بخون سرخ کرد لاغر نیست
کشته صید گه عشق سرافراز نشد تا سرش دست بر آن حلقه فتراک نزد
مشو چون دام درین صید گه سراپا چشم به دیده های پر از خاک زیر خاک نگر
گهی در صید گه با تیر و خنجر گهی در بزمگه با رود و ساغر
دانه کشت مکافات دمد از دل سنگ دام هر صید گهی در ره صیاد بود
هر که او صید گه شاه ندیده ست امروز بنداند به عیان تاش نگویی به خبر
بی نصیبی بین که تا صیدم (سحاب) رفت سوی صید گه صیاد رفت