صید انداز

معنی کلمه صید انداز در لغت نامه دهخدا

صیدانداز. [ ص َ / ص ِ اَ ] ( نف مرکب ) شکارانداز. شکارگیر. نخجیرگیر. صیاد. شکارگر :
کشتن خود خواستم از غمزه خونریز او
گفت صیدانداز ساکن صید را تعجیل چیست ؟امیرخسرو ( از آنندراج ).

معنی کلمه صید انداز در فرهنگ فارسی

شکار انداز

جملاتی از کاربرد کلمه صید انداز

وقت فکر از حسن اوصاف تو صید انداز عقل پر ز آهوی معانی دشت و صحرا ساخته
جز بکامش اگر تو گام نهی رشته خواهد کشید صید انداز
عقاب آنجا که در پرواز باشد کجا از صعوه صید انداز باشد
چنین تا شام صید انداز بودند به قصد صید شیری می‌نمودند
پلنگان را چو آهو گیرد از روباه بازیها دو چشم مست صید انداز بی‌آهوی این ترکان
ناتوان صیدی که صیادان فکندندش ز چشم شد قبول خاطر صیاد صید انداز خویش
مرحبا ای ترک صید انداز وحشی در کمند جذب شوقم خوش کمند گردن جان کرده‌ای
کشتن خود خواستم از غمزه خون ریز او گفت صید انداز ساکن، صید را تعجیل چیست
خدنگش کرد صید اندازی آهنگ ز خون صید پیکان گشت گلرنگ