صوفیی
معنی کلمه صوفیی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه صوفیی
صوفیی را گفت خواجهٔ سیمپاش ای قدمهای ترا جانم فراش
در کوه و دشت هر سبُعی صوفیی بدی گر هیچ سودمند بدی صوف بیصفا
صوفیی گفت آنک او بودت پدر هرگزش این روز هم نامد به سر
صوفیی راه یقین می پیمود پا به میدان توکل می سود
کین سر صوفیی ست افتاده دو جهان را برای حق داده
صوفیی دید ز آلایش پاک زده در چهره آسایش خاک
الحق چو صوفیی است مجرد حسام او کز خون وضو کند نکند امتحان آب
صوفیی میرفت چون بیحاصلی زد قفای محکمش سنگین دلی
قول قوال چون بدین منوال گرم شد جست صوفیی فی الحال
صوفیی را گفت مردی نامدار کای اخی چون میگذاری روزگار