صهب

معنی کلمه صهب در لغت نامه دهخدا

صهب. [ ص َ هََ ] ( ع اِمص ) سرخی یا سرخ سپیدی موی. ( منتهی الارب ).
صهب. [ ص ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اصهب. ( منتهی الارب ). رجوع به اصهب شود.

معنی کلمه صهب در فرهنگ فارسی

اصهب

جملاتی از کاربرد کلمه صهب

6 - در ايام متوكل عباسى بود كه نصر ابن على ابن صهبان روايتىنقل نمود كه پيامبر اكرم دست امام حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر كه ايندو را و پدر ومادر ايندو را دوست بدارد با من در قيامت هم درجه است ،متوكل دستور داد تا او را هزار تازيانه بزنند، در اين ميان فردى بنام جعفر ابن عبدالواحدآنقدر وساطت كرد و گفت اين مرد از اهل سنت است تا اينكهمتوكل دست از او برداشت ! (124)