صف شکنی

معنی کلمه صف شکنی در لغت نامه دهخدا

صف شکنی. [ ص َ ش ِ / ش َ ک َ ] ( حامص مرکب ) عمل صف شکن. رجوع به صف و صف شکن و صف شکستن شود.

معنی کلمه صف شکنی در فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت صف شکن .

جملاتی از کاربرد کلمه صف شکنی

از ضربت شمشیر و سنان سپه کفر افتاده به میدان بلا صف شکنی چند
هر که را صف شکنی چون تو شود صید کمند دم ز انصاف توان زد که سواری دگر است
هست در صفه ما صف شکنی کز نظرش تابد از روزن دل نور ضیایی عجبی
هزبر صف شکنی، صفدر قوی‌فکنی که مهر را دم کین در گلو طناب انداخت
کار هر کس نبود صف شکنی شیر این معرکه شاه نجف است
گر چنان تازه گلی شد. همه سه سبزی او ور چنان صف شکنی شد همه سرسبزی شاه
جنبش جان کی کند صورت گرمابه‌ای صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی
شیر گردون که همه شیردلان از تو برند جگر و صف شکنی حمیت و استیزه گری
مرد صف مژگان تو باشد مگر آن چشم ز آنرو که ترا بهتر از این صف شکنی نیست
شهنشهی که به زور آوری و صف شکنی کسی ندیده نظیرش، به زیر چرخ کهن