صعبی

معنی کلمه صعبی در لغت نامه دهخدا

صعبی. [ ص َ ] ( حامص ) صعوبت. صعب بودن. دشوار بودن. بزرگ بودن : از صعبی هزیمت و بیم نشابوریان که از جان خود بترسیدندی در آن رزان و باغها خود راافکندند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436 ). یا بسبب صعبی درد، قوت آن اندام ساقط شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی ِ یافت از طلب بتر است.خاقانی.

معنی کلمه صعبی در فرهنگ فارسی

صعب بودن دشوار بودن

جملاتی از کاربرد کلمه صعبی

چو آن کشتی نماید رخ برآید گرد آن دریا نماند صعبیی دیگر بگردد جمله آسانی
طمع آسان ولی طلب صعب است صعبی یافت از طلب بتر است
بزرگوار وزیرا توئی که خاطر تو نماند مشگل و صعبی که آن نکرد زبون
پیشت بود گریوه صعبی، چو مرگ و تو با سر دوی بکوه و کمر در قفای مال
انا سلمت فی هواه قیادی وفوادی قدذل فی‌الحب صعبی
خاموش که هر محال و صعبی آسان شود از کف خدایی
کشیده عشق در زنجیر، جان ناشکیبا را نهاده کار صعبی پیش، صبر بند فرسا را
شه غازی ملک محمود ازین راهی بدین صعبی به فیروزی برون آمد به نام حضرت سبحان
شکیبا گردد آن کس کو زمن طاعت طمع دارد ازیرا کارش افتاده است با صعبی شکیبائی