معنی کلمه صارخه در لغت نامه دهخدا
صارخة. [ رِ خ َ ] ( اِخ ) بلده ای است در روم و بسال 339 هَ. ق. سیف الدوله به جنگ بدانجا رفت. متنبی گوید :
مخلی له المرج منصوباً بصارخة
له المنابر مشهوداً بها الجمع.( معجم البلدان ).
چهارم ـ از زراره روايت شده كه گفت : حضرت امام محمدباقر عليه السلام در جنازه مردى ازقريش حاضر شد و من در خدمتش بودم و در آن جماعت ( عطا ) كه مفتى مكه بود حضورداشـت ، در ايـن حـال نـاله و فـريـاد از زنـى بـلنـد گشت ، ( عطا ) به او گفت : ياخـاموش باش يا ما باز مى شويم و آن زن خاموش نشد، پس عطا بازگشت ، من به حضرتابـى جـعـفـر عـليـه السـلام عـرض كـردم : ( عطا ) بازگشت ! فرمود: از چه روى ؟عرض كردم : اين زن صارخه كه فرياد بركشيد عطا به او گفت يا ناله و زارى و فريادو بى قرارى مكن يا ما باز مى گرديم و آن زن را از آن ناله و صراخ بر كنار نشد لاجرمعـطـا بـازگـرديـد. فـرمـود: بـا مـا بـاش هـمـراه جنازه برويم پس اگر ما وقتى چيزى ازبـاطـل را بـا حـق نـگـران شـويـم و حـق را بـه سـبـب آن بـاطـل فروگذار بنماييم حق مسلم را ادا نكرده باشيم ؛ يعنى تشييع جنازه اين مرد مسلم كه حق او است به سبب صراخ صارخه فرو گذاشت نمى شود.