جملاتی از کاربرد کلمه شیشه دار
دربغ فطرت نکرد کاری نبرد ازین انجمن شماری تاملم داشت شیشه داری زدم ز وهم پری به سنگش
دست تا از توست، دست از دامنِ ریزِش مدار تا نمی در شیشه داری تشنهٔ پیمانه باش
یک دست شیشه داری و دستی دل حزین ساقی چنان مکن که دو مینا به هم خورد
گر نظر در شیشه داری گم شوی زانک از شیشهست اعداد دوی
اگر یک جرعه می در شیشه داری نشاید کز جهان اندیشه داری