شیرج

معنی کلمه شیرج در لغت نامه دهخدا

شیرج. [ رَ ] ( معرب ، اِ ) معرب شیره فارسی. روغن کنجد. ( آنندراج ) ( ازبرهان ) ( از ذخیره خوارزمشاهی ) ( ناظم الاطباء ) ( از بحر الجواهر ). روغن کنجد. شیره. دُهْن الجلجلان. دهن السمسم. دهن الحل. ( یادداشت مؤلف ). به لغت رومی انطوف وبه هندی تیلی و به سریانی شحادلیا گویند و به عربی دهن الحل و به فارسی روغن کنجد گویند. ( از ترجمه صیدنه ابوریحان بیرونی ). رجوع به مترادفات کلمه شود.

معنی کلمه شیرج در فرهنگ عمید

شیره، روغن کنجد.

معنی کلمه شیرج در فرهنگ فارسی

( اسم ) روغن کنجد .

جملاتی از کاربرد کلمه شیرج

به اعتقاد مورخان طوایف یاد شده همگی در اصل تنکابنی نیستند و برخی در دوره‌های مختلف تاریخی به این مناطق کوچ نموده‌اند و در میان این طوایف پنج طایفه گلیج، شیرج (شرج)، داج، بائوج و شورمیج قدمت طولانی تری نسبت به بقیه طوایف دارند. ۶۰
سواران پارسی که از شمال شرقی هم چنان کوچ کرده تا به جنوب رسیده بودند دگر باره بر تازیان شوریده و شهر را پس گرفتند. این اخبار به ابو موسی اشعری از سرداران تازی رسید. وی ربیع بن زیاد را به فتح شیرجان و اطراف گسیل کرده و سپاهی زبده در اختیارش نهاد.
طایفه شیرج یکی از طوایف بزرگ و بومی تنکابن بودند که در منطقه دوهزار ساکن بودند دارای حکومت محلی بودند.