شوریده دل

معنی کلمه شوریده دل در لغت نامه دهخدا

شوریده دل. [ دَ / دِدِ ] ( ص مرکب ) شیدا. عاشق. آشفته احوال :
چو از بیطاقتی شوریده دل شد
از آن گستاخ رویی ها خجل شد.نظامی.شوریده دلی چنین هوایی
تن درندهد به کدخدایی.نظامی.مگس پیش شوریده دل پر نزد
که او چون مگس دست بر سر نزد.سعدی.هرکه را کنج اختیار آمد تو دست از وی بشوی
کآنچنان شوریده دل پایش به گنجی در فروست.سعدی.شوریده دلانیم نه هشیار و نه مست
سرگشته و پای بسته و باده بدست.اوحدی.

معنی کلمه شوریده دل در فرهنگ فارسی

شیدا عاشق

جملاتی از کاربرد کلمه شوریده دل

نمیرود همه شب چشم نرگس اندر خواب ز بسکه بلبل شوریده دل فغان دارد
چو لفظ اسم شنیدی پی مسما شو که قول مردم شوریده دل معماییست
خدایا دست این شوریده دل گیر خلاصم ده ازین زندان دلگیر
چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد
شوریده دل به سینه به عنوانِ کارگر شورید و گفت جانِ من و جانِ کارگر
بگشا به شکر خنده لب لعل و به بخشا شوریده دلان را زکرم پسته و قندی
رخ و زلف تو شد غایب ز چشمم من شوریده دل را خواب و خور نیست
بسان بلبل شوریده دل ز بیم فراق هزار ناله برآرم من از دل مجروح
شوریده دل ما سر بهبود ندارد سرگشته ما راه به مقصود ندارد
از سر زلف، دل خام طمع در تاب است سر شوریده دلان محرم آغوشش باد