معنی کلمه شوار در لغت نامه دهخدا
شوار. [ ش َ ] ( ع اِمص )خوبی. ( منتهی الارب ). حسن و جمال. ( از اقرب الموارد ). خوبی و جمال. ( از ناظم الاطباء ). || فربهی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) هیأت. ( منتهی الارب ). هیأت خوب. ( از اقرب الموارد ). || لباس. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آرایش. ( منتهی الارب ). زینت. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) مرد خوب صورت. ( ناظم الاطباء ). || ریح شوار؛ باد نرم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). باد ملایم و نسیم. ( ناظم الاطباء ).
شوار. [ ش َ / ش ِ / ش ُ ] ( ع اِ ) رخت خانه. ( منتهی الارب ). متاع پسندیده خانه. ( از اقرب الموارد ). شاره. رخت خانه. اثاث البیت. ( یادداشت مؤلف ). || رخت بار. ( منتهی الارب ). || شرم مرد یا زن. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ). عورت مردم. ( مهذب الاسماء ). || خایه مرد. || دبر مرد. ( منتهی الارب ). || متاع رحل . ( از اقرب الموارد ).
شوار. [ ش َ ] ( ع مص ) ریاضت دادن ستور را تا سوار شود بر آن در وقت عرض بیع. آزمودن ستور را تا بنگرد خوبی و نجابت و تک آن را و برگردانیدن ستور را و کذا الامة. ( از ناظم الاطباء ) .
شوار. [ ش َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. سکنه آن 97 تن. آب از چاه و قنات. محصول آن غلات. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).