شهر چه
معنی کلمه شهر چه در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه شهر چه
بعد از آنكه (در اثر اندرزها و راهنمائيهاى لوط) (عليه السلام ) حجت بر همه قوم تمامشد خداى تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را در قيافه پسرانى به سوى آن قومروانه كرد، پسرانى كه قباء بر تن داشتند وقتى به لوط (عليه السلام ) رسيدند كهداشت زمين را براى زراعت شخم مى كرد لوط (عليه السلام ) از آنان پرسيد: قصد كجاداريد من هرگز جوانى زيباتر از شما نديده ام ؟ گفتند فرستادگان مولايمان به سوىبزرگ اين شهر هستيم . پرسيد آيا مولاى شما به شما خبر نداده كهاهل اين شهر چه كارهايى مى كنند؟ به خدا سوگند مى خورم (تا باور كنيد)اهل اين شهر مردان را مى گيرند و با او اينقدر لواط مى كنند تا از بدنش خون جارى شود.گفتند: اتفاقا ما ماءمور شده ايم كه تا وسط اين شهر پيش برويم ، لوط (عليه السلام )گفت : پس من از شما يك خواهش دارم . پرسيدند: آن چيست ؟ گفت : در همين جا صبر كنيد تاهوا تاريك شود آن وقت برويد.
ای شهر چه شهری تو که هر روز تو عید است ای شهر مکان تو شد از لطف زمانی
طبیب شهر چه نقدی میدهد ما را که کس نیافت به حکمت علاج سودا را
آن دو تن ميهمان به لوط گفتند: غير از خودت در اين شهر چه دارى ، دامادها و پسران ودختران و هر كس ديگر كه دارى همه را از اين مكان بيرون ببر كه ما هلاك كننده اين شهريمزيرا خبرگزاريها خبرهاى عظيمى از اين شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تاآنان را هلاك سازيم .
در سر زلف سیاه تو چه سوداست که نیست وز غم عشق تو در شهر چه غوغاست که نیست
ز شیخ شهر چه می پرسی و محاسن او که شرح آن نتواند به صد زبان شانه
مهماندوست، هادی ساعی را فاقد شاخصههای لازم فنی و مدیریتی برای ریاست فدراسیون دانست و گفت: «او در حد و اندازههای رئیس فدراسیونی نیست؛ ساعی فقط یک قهرمان بوده و هیچ سابقهٔ اجرایی ندارد، حتی سابقهٔ فنی یعنی سابقهٔ مربیگری نیز ندارد. عضویت شورای شهر چه ربطی به ورزش دارد؟!»
رفتی از خانه ببازار بصد عشوه و ناز آه ازین ناز! درین شهر چه غوغا افتد؟
پس يونس از شهر خارج شد، و در مقابل شهر نشست و در آنجا برايش سايبانى درستكردند در زير آن سايبان نشست ببيند در شهر چه مى گذرد؟ پس خداى تعالى به درختكدويى دستور داد بالاى سر يونس قرار بگير و بر او سايه بيفكن . يونس از اينجريان بسيار خوشنود شد ولى چيزى نگذشت كه به كرمى دستور داد تا ريشه كدو رابخورد و كدو را خشك كند، كرم نيز كار خود را كرد باد سموم هم از طرفى ديگر برخاست، آفتاب هم به شدت تابيد، امر بر يونس (عليه السلام ) دشوار شد، به حدى كهآرزوى مرگ كرد.
غلغله اوفتاده اندر شهر شهر چه بلکه در زمانه و دهر
باز در شهر چه غوغاست همانا که دگر مست آن کافر بی باک به میدان آمد
آن دو تن ميهمان به لوط گفتند: غير از خودت در اين شهر چه دارى ، دامادها و پسران ودختران و هر كس ديگر كه دارى همه را از اين مكان بيرون ببر كه ما هلاك كننده اين شهريمزيرا خبرگزاريها خبرهاى عظيمى از اين شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تاآنان را هلاك سازيم . لوط از خانه بيرون رفت و با دامادها كه دختران او را گرفتهبودند صحبت كرده گفت : برخيزيد و از اين شهر بيرون شويد كه رب مى خواهد شهر راهلاك كند، دامادها به نظرشان رسيد كه لوط دارد مزاح مى كند، ولى همين كه فجر طالعشد دو فرشته با عجله به لوط گفتند: زود باش دست زن و دو دخترت كه فعلا در اينجاهستند بگير تا به جرم مردم اين شهر هلاك نشوند ولى وقتى سستى لوط را ديدند دست اوو دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتى كه رب بر او داشت در بيرونشهر نهادند.
یا رب این شهر چه شهر ست و چه خلقند این خلق که به هر رهگذری نعش غریبی پیداست
و به روايت ديگر منقول است كه : پادشاهى بود در بنىاسرائيل و شهرى بنا كرد كه كسى به آن خوبى شهرى نديده بود و طعامى براى مردممهيا كرده و ايشان را دعوت نمود، و بر دروازه شهر كسى را بازداشت كه هر كه بيرونرود از او بپرسند كه : اين شهر چه عيب دارد؟ و هيچكس عيبى براى آن شهر نگفت مگر سهنفر از عباد كه عباهاى گنده پوشيده بودند، ايشان گفتند: ما دو عيب در اين شهر مى بينيم :اول آنكه خراب خواهد شد، دوم آنكه صاحبش خواهد مرد.
به آب زمزم اگر شست خرقه زاهد شهر چه سود ازان چو ندارد طهارت ذیلی
در تنگنای شهر چه سان وا شوم حزین ؟ دیوانهام به کوه و بیابان برآمده
از كـجـا مى آئى ؟ چه كاره اى ؟ در اين شهر چه مى كنى ؟ هدف و مقصودت چيست ؟ چرا تنهاهستى .
پس سيصد و نه سال در آنجا ماندند، چون حق تعالى خواست كه ايشان را زنده گرداندامر فرمود اسرافيل را كه روح در ايشان دميد و بيدار شدند، چون آفتاب طالع شد گفتند:امشب از عيادت پروردگار خود غافل شديم ، چون بيرون آمدند ديدند كه چشمه هاى آبخشكيده است و درختان خشك شده اند پس يكى از ايشان گفت : امور ما بسيار عجيب است چگونهچشمه هاى آب با آن وفور و درختان با آن كثرت در يك شب خشكيدند؟! پس گرسنه شدندو گفتند: يكى از خود را بفرستيم به شهر كه طعام نيكوئى براى ما بياورد و چنان نكندكه كسى بر احوال ما مطلع شود، پس تمليخا گفت : من مى روم ، و جامه هاى كهنه راعى رادر بر كرد و به جانب شهر روانه شد پس به موضعى چند رسيد و وضعى ديد كههرگز نديده بود، چون به دروازه شهر رسيد ديد كه علم سبزى برپا كرده اند و بر آنعلم نقش كرده اند كه لا اله الا الله عيسى رسول الله پس نظر بسوى آن علم مى كرد ودست بر ديده هاى خود مى كشيد و مى گفت : گويا در خواب مى بينم اين اوضاع را، پسداخل شهر شد و به بازار آمد و به نزد مرد خبازى آمد و پرسيد كه : اين شهر چه نامدارد؟
و اما اينكه اسامى آنان چه بوده و پسران چه كسى و از چه فاميلى بوده اند. و چگونهتربيت و نشو و نما يافته بودند، چه مشاغلى براى خود اختيار كرده بودند، در جامعه چهموقعيتى داشتند، در چه روزى قيام نموده و از مردماعتزال جستند. و اسم آن پادشاهى كه ايشان از ترس او فرار كردند چه بوده ، و نيز اسمآن شهر چه بوده ، و مردم آن شهر از چه قومى بوده اند؟ واسم آن سگ كه همراهى ايشان رااختيار كرد چه بوده ، و اينكه آيا سگ شكارى بوده يا سگ گله ، و چه رنگى ؟ متعرضنشده است ، در حالى كه روايات با كمال خرده بينى متعرض آنها و نيز ساير امورى كهدر غرض خداى تعالى كه همان هدايت است هيچ مدخليتى ندارد شده ، چرا كه اينگونه خردهريزها در غرض تاريخ دخالت دارد و به درد دقت هاى تاريخى مى خورد.