شه نشان

معنی کلمه شه نشان در لغت نامه دهخدا

شه نشان. [ ش َه ْ ن ِ ] ( نف مرکب ) شاه نشان. نشاننده شاه. سلطان عظیم الشأن. دست نشانده کننده شاه و سلطان. سلطان بزرگ که کسی را به شاهی و سلطنت ناحیه ای بگمارد و منصوب سازد :
سر سرفرازان و گردنکشان
ملک عز دین قاهر شه نشان.نظامی.جای شاهان است یا رب فرخ و فرخنده باد
جاودان بر پادشاه شه نشان شه نشین.سلمان ساوجی.تو شه نشانی و ما شه تو شاه و ما بنده
تو آفتابی و ما مه تو ماه و ما اختر.قاآنی.|| ( ن مف مرکب ) که او را شاه نشانده و منصوب کرده باشد. رجوع به شاه نشان شود.

معنی کلمه شه نشان در فرهنگ فارسی

شاه نشان نشاننده شاه

جملاتی از کاربرد کلمه شه نشان

چون وزیر شه نشان در صدرگاه او نشست آستانش خلق عالم را بود حسن المآب
خسرو عادل امیر شه نشان کز عدل او گشت با شاهین کبوتر از محبت همنشین
گاه کان و گاه جان و گه روان گاه در ملک معانی شه نشان
هر که در بندگی سپارد جان شاه عشق است و شه نشان باشد
غیر از تو بنده ئی که بود شه نشان که داشت چشم بد از تو دور وزان گرد نامدار
یوسفم در حبس تو ای شه نشان هین ز دستان زنانم وا رهان
هر بندهٔ بارگه نشینش در مرتبهٔ باد شه نشان باد
طهماسب خان پناه جهان شاه شه نشان پرگاردار نقطهٔ کل نقد بوتراب
آفاق حارسا ملکا ملک وارثا ای هم به ارث و هم به حسب شاه و شه نشان
دگر کز شه نشان‌ها بود دیده و زآن سیمین‌بران لَختی شنیده