شنائی

معنی کلمه شنائی در لغت نامه دهخدا

شنائی. [ ش ِ ] ( ص نسبی ) شناگر. آب آشنا :
چون شناور نیستی پیرامن جیحون مگرد
بی شنائی پای در جیحون نمی بایدنهاد.مغربی.
شنائی. [ ش َ ئی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به ازد شنوة و شنوة عبداﷲبن کعب... است. و به این نسبت چند تن مشهورند. رجوع به انساب سمعانی ورق 339 شود.

جملاتی از کاربرد کلمه شنائی

چو مرغابی زدم بال شنائی ز بیم غرق کردم دست و پائی
هرگز غبار ازین بحر بیرون نمیبری جان کس در جهان ندیدست بی دست و پا شنائی
اگر میدانی اینجا آشنائی بکن از بهر خود اینجا شنائی