شمع رخ

معنی کلمه شمع رخ در لغت نامه دهخدا

شمعرخ. [ ش َ رُ ] ( ص مرکب ) شمعرو. آنکه روی وی مانند شمع تابان و درخشان باشد. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه شمع رخ در فرهنگ فارسی

آنکه روی وی مانند شمع تابان و درخشان باشد .

جملاتی از کاربرد کلمه شمع رخ

محفل‌افروز جهانی تو که داری چون شمع رخ افروخته‌ای و قد افراخته‌ای
هر انجمن از شمع رخش روشن وعشاق گویند که شمع رخ او انجمنی نیست
زد چه سموم بلا به گلشن کربلا ز داغ آن لاله زار شمع رخ ماه سوخت
اگر نقاب براندازی از جمال بشب چراغ مرده ز شمع رخ تو در گیرد
تا باز کجا میروی امشب به شبیخون کز آتش می شمع رخ افروخته کردی
همچو پروانه سرگشته به شمع رخ دوست بی تکلّف دو جهان را همه در باخته ام
گرد شمع رخ اکبریکه صبح وداع لیلی سوخته پروانه بی پروا بود
ای چراغ نظر و شمع شبستان همه یکشب از شمع رخ افروخته کن محفل من
جان فشان، شمع رخ جانانه را بسته ره آمد شدن، پروانه را
وای از تو که‌ سوخت پروانه صفت شمع رخ تو بال و پر من