معنی کلمه شمع افروختن در لغت نامه دهخدا
- افروختن از شمع چیزی را ؛ با شمع چیزی را روشن کردن :
آموختن توان ز یکی خویش صد ادب
افروختن توان ز یکی شمع صد چراغ.قطران.- افروختن شمع چیزی را ؛ روشن کردن آن :
شمع بختش جهان چنان افروخت
که فلک دودی از زبانه اوست.خاقانی. || افروخته شدن شمع. روشن شدن شمع :
شمع اقبال شه چنان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.خاقانی.شمع باشد هنر که چون افروخت
زآن یکی صد چراغ بتوان سوخت.امیرخسرو.