شمص

معنی کلمه شمص در لغت نامه دهخدا

شمص. [ ش َ ] ( ع مص ) بنرمی و یا بدرشتی راندن ستور را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بدرشتی راندن ستور را. ( اقرب الموارد ). || زدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || به شتاب واداشتن : شمصتنی حاجتک ؛ ای اعجلتنی. ( از اقرب الموارد ). || ناگوار شدن اسب از خوردن سپست تر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || درخستن ستور را به چوب تا تیز رود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شمص. [ ش َ م َ ] ( ع اِمص ) شتابزدگی در سخن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || ( مص ) شتاب کردن در سخن راندن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
شمص. [ ش ُ ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ شامِص. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شامِص شود.
شمص. [ ش ُ م ُ ] ( ع ص ،اِ ) ج ِ شَموص. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَموص شود.

جملاتی از کاربرد کلمه شمص

روایتی دیگر است از قول حکیم فیثاغورث که مقامات هشت بوده، بدین ترتیب: تشق، بوسلیک، راست، عراق، اصفهان، رهوای، حسینی، حجاز. و بعد استاد صفدی و خواجه شمص الدین محقق چهار مقامات دیگر را استخراج نمودند.