شفیقی

معنی کلمه شفیقی در لغت نامه دهخدا

شفیقی. [ ش َ ] ( اِخ ) از جمله شعرای قرن نهم هجری و منسوب به دربار سلطان یعقوب است. وی مردی فاضل و کامل بود و در مباحثه مجادله مینمود. بیت زیر از اوست :
دلم زآن رشته جان را به تیر یار بربسته
که نتواند ز جا پرواز کردن مرغ پربسته.( از مجالس النفائس ص 306 ).
شفیقی. [ ش َ ] ( اِخ ) ابوالحسن محمدبن علی بن ابراهیم شفیقی منقری. وی در رحبه ٔشام به سال 415 هَ. ق. حدیث گفت و ابونصر همزه بنی محمد همدانی از او روایت دارد. ( از لباب الانساب ).

جملاتی از کاربرد کلمه شفیقی

نه رفیقی است که باری ز دلم برگیرد نه شفیقی است که آسان کند این مشکل من
«پدر بزرگ شان، معین العلما روحانی بودند. به جهت آسید جلال الدین اشرف به آستانه علاقه داشتند. در سال‌های طاعون بزرگ رشت که جمعیت زیادی تلف شده بودند معین العلما که سرپرستی معین و برادرش را به عهده داشتند حدود دو سالی به این شهر مهاجرت کردند و مقیم شدند. معین العلما دوست شفیقی در این شهر داشت که حتی پس از مراجعت به رشت مرتب به دیدار دوست شفیق و زیارت آستانه اشرفیه می‌آمدند و نوه‌های خودشان، محمد و علی معین را با خودشان می‌آوردند.
بدان خود را که تو با جان رفیقی به حکمت خود شفیقان را شفیقی
بر حال رفتگان‌ کیست تا نوحه‌ای ‌کند سر این کاروان شفیقی غیر از جرس ندارد
کو شفیقی که بنگرد حالم کز جدایی چگونه می نالم