شفیف

معنی کلمه شفیف در لغت نامه دهخدا

شفیف. [ ش َ ] ( ع اِمص ، اِ ) سوزش و الم سرما. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خنکی : فلان یجد فی اسنانه شفیفا؛ فلان در دندانهای خود احساس سردی و خنکی میکند. || شدت گرمی آفتاب ( از اضداد است ). ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || اندک از هر چیزی. || باران باسرما. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || درد. ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) باد سرد و خنک. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || رقیق و شفاف. ( ناظم الاطباء ) :
لیک چون موج سخن دیدی لطیف
بحر آن باشد که هم باشد شفیف.مولوی.
شفیف. [ ش َ ] ( ع مص ) مصدر به معنی شَفَف. ( از ناظم الاطباء ). مصدر به معنی شفوف. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تنک گردیدن جامه چنانکه پیدا و آشکار شود آنچه در زیر وی است. ( از آنندراج ). و رجوع به شفف و شفوف شود. || باد سخت آمدن. ( المصادر زوزنی ).

معنی کلمه شفیف در فرهنگ فارسی

مصدر به معنی شفف یا باد سخت آمدن

جملاتی از کاربرد کلمه شفیف

آن الوهیت چو مصباح لطیف وان ولایت چون زجاجی وان شفیف