شعشاع

معنی کلمه شعشاع در لغت نامه دهخدا

شعشاع. [ ش َ ] ( ع ص ) دراز. رجوع به شعشع شود. || سبک. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نیکو. || خوب خلقت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || زیرک و ماهر در کار. ( از اقرب الموارد ). || خوشنما. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || پریشان. متفرق. || سایه تنک پراکنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به شعشع شود.

معنی کلمه شعشاع در فرهنگ فارسی

دراز یا سبک یا نیکو

جملاتی از کاربرد کلمه شعشاع

اوست شعشاع نور آن خورشید که شد از نور او روان خورشید
زانک شعشاع و حضور آفتاب بر نتابد چشم و دلهای خراب
یا ز شعشاع عقیق احمدی بوی رحمان از یمن می آیدم
شمس الحق تبریزی بر شمس فلک روزی باشد که طراز نو شعشاع تو بطرازد
گندمی خورشید آدم را کسوف چون ذنب شعشاع بدری را خسوف
یکی کشتی که این دریا ز نور او بگیرد چشم که از شعشاع آن کشتی بگردد بحر نورانی
شعشاع ماه چارده از پرتو رخسار او هم جعدهای عنبرین در طره شمشاد از او