شظ

معنی کلمه شظ در لغت نامه دهخدا

شظ. [ ش َظظ] ( ع اِ ) بقیه روز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بقیه روز. ج ، اشظاظ. ( از اقرب الموارد ).
شظ. [ ش َظظ ] ( ع مص ) دشوار آمدن کار بر کسی ودر مشقت انداختن وی را آن کار. || شظ قوم ؛ متفرق و پریشان ساختن یا راندن ایشان را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ستیخ کردن مرد نره خود را. || شظاظ کردن در گوشه جوال. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). چوب در گوشه جوال کردن. ( المصادر زوزنی ): شظ وعاء؛ شظاظکردن آن. ( از اقرب الموارد ). || گوشه بستن جوال را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

معنی کلمه شظ در فرهنگ فارسی

دشوار آمدن کار بر کسی و در مشقت انداختن وی را آن کار یا شظ قوم یا گوشه بستن جوال را .

جملاتی از کاربرد کلمه شظ

وبالجمله ؛ روايت مى كند از سيد فخار والد علامه وسيد احمد بن طاوس ومحقق حلى واوروايتمى كند از شيخ جليل فقيه شاذان بن جبرييل قمى از عمادالدّين طبرى از مفيد ثانى از شيخالطـايـفه ابوجعفر طوسى ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ و پدرش سيد شريف ابوجعفر معدّ(بـه تـحـريـك وتـشـديد دال ) نقيب طاهر صاحب جاه عريض وبسط عظيم وتمكن تام بوده ،واواسـت كـه بند بر بست بر شظ فلّوجه ، وابوجعفر نقيب بصره اورا مدح كرده در اشعارخـويـش وچـون وفـات كـرد در نـظـامـيه بر اونماز خواندند ودر حاير دفنش نمودند، وسيدفخار پسرش اورا مرثيه گفت