شروخ

معنی کلمه شروخ در لغت نامه دهخدا

شروخ. [ ش ُ ] ( ع مص ) مصدر به معنی شَرخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). دندان کفانیدن شتر. ( از آنندراج ). || فرا مردی نشستن کودک. ( از تاج المصادر بیهقی ). رجوع به شرخ شود. || شکافتن دندان شتر گوشت را. ( از اقرب الموارد ).
شروخ. [ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ شَرخ. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به شرخ شود. || درخت عضاة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
شروخ. [ ش َ ] ( ع اِ ) همزاد و همتا و مانند. ( آنندراج ).
- شروخ شرخ ؛ در مبالغه گویند: یعنی ایشان هم زادهایی هستند که در مشابهت و مماثلت مبالغه کرده اند. ( ازناظم الاطباء ). برای مبالغه است مانند: داهیة دهیاء.( از اقرب الموارد ). رجوع به شرخ شود.

جملاتی از کاربرد کلمه شروخ

1 - يوس ها، 2 - بارتاك ها، 3 - شروخان ها، 4 - آرى سانت ها، 5 - يورى ها، 6 - بغ ‌ها (33)