معنی کلمه سیه گوش در لغت نامه دهخدا
رمنده ددان را همه بنگرید
سیه گوش و یوز از میان برگزید.فردوسی.سیه گوشان و یوزان را گشادن
ز آهو هر دوان را خورد دادن.( ویس و رامین ).نهاده بر آهو سیه گوش چشم
جهان چون درخش از کمین گه بخشم.اسدی.فراوان سیه گوش داری و سگ
بسی یوز و شاهین و چرخ و ترک.شمسی ( یوسف و زلیخا ).آهوبره کاندر حرم جاه تو زاید
پیوسته سیه گوش بود شیر ژیان را.سیف اسفرنگ.در خانه سیه گوش... پناه گرفت... و می آمد که از خانه سیه گوش بیرون رود... ( فیه مافیه ). سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیربچه وجه اختیار افتاد. ( گلستان ). رجوع به سیاه گوش شود.