معنی کلمه سیه کردن در لغت نامه دهخدا
برادران منا زین سپس سیه مکنید
به مدح خواجه ختلان به جشنها خامه.منجیک.پیرزنی موی سیه کرده بود
گفتمش ای مامک دیرینه روز.سعدی.ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.سعدی. || بدبخت و شوم ساختن. به بدبختی دچار کردن :
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهی روی و آواز گرانت.ناصرخسرو.رجوع به سیاه کردن شود.