سیه روی
معنی کلمه سیه روی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه سیه روی
چو او وصلم نیافت آنگاه مِه روی کجا یابی تو آخر ای سیه روی
اول که دیدمت ز سیه روی، آن نفس گویی نداشتم، دل و جان گوییا نبود
ای آینه کرده در رخت روی امید بر چشمم ازین خط سیه روی ، سپید
چون سیه روی نباشم، که ز بیمغزی ها مد عمرم چو قلم صرف به گفتار شده است
چو خون مرده سیه روی باد در ته پوست دلی که بر سر پیکان و نیشتر نرود
چیست امکان جان بابا جز عدم جز سیه رویی و فقر و هم و غم
ز غمازیست مشک چین سیه روی که از صد پرده بیرون می دهد بوی
شد سیه روی صورت مانی شد نگون فرق لعبت آذر
نافه اثبات نسب زآن عنبرین خال تو ساخت شد سیه روی از خطای خویش زان مشک ختن
که صیادان زشت کوفه و شام سیه رویان بدتر از ددودام