سیمین بدن. [ ب َ دَ ] ( ص مرکب ) که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن. سیمین تن : یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن.فردوسی.در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن.سعدی.روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غماز است نتواندنهفتن بوی را.سعدی.
معنی کلمه سیمین بدن در فرهنگ عمید
= سیمتن
معنی کلمه سیمین بدن در فرهنگ فارسی
که تن او در سپیدی چون سیم بود
جملاتی از کاربرد کلمه سیمین بدن
آوخ که آخر شد کفن در هجر آن سیمین بدن آن جامههایی را که من بهر وصالش بافتم
جوانان مه روی سیمین بدن فتاده درآن دشت صد پاره تن
بی قرار امروز آن سیمین بدن دارد مرا خار در پیراهن آن گل پیراهن دارد مرا
گه قمر دزدد زگردون کاین مرا دلکش جمال گه سمن آرد ز بستان کاین مرا سیمین بدن
پرتو مهتاب می سازد کتان را تار و مار کی شود پوشیده آن سیمین بدن در پیرهن؟
همه شاد و خندان و شیرین سخن همه ماه رویان و سیمین بدن
در سرو رسیدهست ولیکن به حقیقت از سرو گذشتهست که سیمین بدن است آن
به یاد پریدخت سیمین بدن بت ماهرویان چین و ختن
نرمی تن اوست دلیل دل مسکین هشدار که آهن دل و سیمین بدن است آن
ز روی آتشین شمع اگر شد انجمن روشن شبستان جهان گردید ازان سیمین بدن روشن