سیم بناگوش. [ ب َ ] ( ص مرکب ) آنکه بناگوش وی چون سیم سپید است. کنایه از جوان زیباکه بناگوش وی لطیف و چون سیم سپید است : می دیرینه گساریم بفرعونی جام از کف سیم بناگوشی با کف خضیب.منوچهری.شوخی شکرالفاظ و مهی سیم بناگوش سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی.سعدی.
معنی کلمه سیم بناگوش در فرهنگ فارسی
آنکه بنا گوش وی چون سیم سپید است
جملاتی از کاربرد کلمه سیم بناگوش
گفتم: آن سیم بناگوش تو کی بوسم گفت: ان ترد فصتنا هات ذهب هات ذهب
گر نقره (پیش) آید و گر زر فتد به دست در کار یار سیم بناگوش میکنیم
آتش عیارهای آب عیارم ببرد سیم بناگوش او رونق کارم ببرد
زر را چه محل که سر فدا باید کرد آن را که سر سیم بناگوش شماست
آن حور زره پوش و بت سیم بناگوش آن سرو خرامنده و خورشید درخشان
ای گل از سیم بناگوش بتم گیر به وام مایه حسن و میندیش که قرض حسن است
آتش عیارهای آب عیارم ببرد سیم بناگوش او سکهٔ کارم ببرد
جز سیم بناگوش تو در زلف معنبر پرورده مگر سایه سنبل سمنی را؟
شاهد که دهی در عوضش سیم بناگوش ما را که دل اندر خم زلف تو رهین است