سیرش
معنی کلمه سیرش در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه سیرش
«حکم سیرش اجل همی راند کرده با او به فعل دمسازی
هرک مذکور خدای آمد به خیر کی رسد در گرد سیرش هیچ طیر
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
حقیقت سالک اینجا دید سیرش بپرسید او ز پیر بی نظیرش
همچو عیسی و خضر ذات محمد سیرش فرخ آثار و مبارک دم و میمون قدم است
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب سیرش بندیدیم و روان شد بشتاب
پنداشتم که آن شه با دوست دوست باشد در مسلکی که سیرش در خورد اوست باشد
نعل شبرنک فلک سیرش مه منجوق صبح پرچم رایات منصورش خم گیسوی شام
در روز سبق دولت، خورشید آتشین پی با عزم باد سیرش، چون سایه خفته در ظل
او مردم و سرزمین را نمی شناخت. او مانند سوموکوان لباسی پوشیده بود. / عن غزال بر علف چراگاه کرد، با چهارپایان / سیرش را نوشید، با جانوران دلش از آب خوش شد.
ولایت کوست کبری در مظاهر بود سیرش همه در اسم ظاهر