سیاه رویی

معنی کلمه سیاه رویی در لغت نامه دهخدا

سیاه رویی. ( حامص مرکب ) حالت و عمل سیاه روی. رسوایی. بی آبرویی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه سیاه رویی در فرهنگ فارسی

حالت و عمل سیاه روی رسوایی و بی آبرویی

جملاتی از کاربرد کلمه سیاه رویی

سیاه رویی خود را به آب دیده نشستم به صف مردان خود را سفید روی نکردم
تا پیشه تست راست‌گویی هرگز نبری سیاه رویی
مه‌ام و چو مه نگیرم کلف سیاه رویی زرم وچو زر ندارم برص سپید زایی
با این سیاه رویی و آلوده دامنی رفتیم همچو سیل ازین کوهسار حیف!
سیاه رویی عیشم مبین که از معنی به زیر هر سخنم لعبتی ست سیم اندام
اگر چه روی تو خورشیدوار جلوه نماست سیاه رویی شبهای تار را چه کنم؟
حرفی که نه دانشش نگارد در نامه سیاه رویی آرد