سپهداری

معنی کلمه سپهداری در لغت نامه دهخدا

سپهداری. [ س ِ پ َ ] ( حامص مرکب ) عمل سپهدار. فرماندهی سپاه. سپهسالاری :
آنکه او تا بسپه داری بربست کمر
کم شد از روی زمین نام و نشان رستم.فرخی.بخزاین و مراکب و اسلحه و اسباب سپهداری او را مستظهر و... گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
بسپهداریش بملک و سپاه
خلعت و دلخوشی رسید ز شاه.نظامی.

معنی کلمه سپهداری در فرهنگ فارسی

سالاری سپاه فرماندهی قشون .

جملاتی از کاربرد کلمه سپهداری

ای عربده جو خیل سپاه تو کم از کیست هر سرو سپهداری و هر لاله سواری است
سپهداری که اندر لشکر خویش هزاران گرد چون کشواد دارد
سپهداری که در قهر بداندیشان شه طوطی سپاهش را ظفر منهی و از نصرت یزک دارد
همچو رستم سهل گردد راه توران بر دلت چون سوی ایران سپهداری چو بیژن می‌بری
ای بلند اختر سپهداری که پیش شهریار نام تو اسپهبد شیر اوژن وگرد افگن است
اجل چون کوس بنوازد کجا فریادرس باشد سپهبد را سپهداری جهانبان را جهانبانی
ز هر شَهری سپهداری و شاهی. ز هر مَرزی پری‌رویی و ماهی.
خانه حسن پور از بناهای قدیمی شهر اراک است که در مجموعه بافت قدیمی اراک و در اولین گذر سمت چپ بعد از چهارسوق بازار و در مقابل گذر مدرسه سپهداری قرار دارد. بنیان‌گذار بنا حاج علی مشیری است که بعد از چندین نسل به مالکیت آقای حسن پور درآمده‌است.
سپهداری لشگر او را سپرد بدو راز چندی همی برشمرد
چون براین در نه‌ای سپهداری کم ز سگ‌بانئی مکن باری
شهریارا چو سپهدار تو این میرد لیر به سپهداری کس بر ننهاده ست کلاه